به هر که قصهٔ دل گفتم دلش خون ست


تو هم مپرس ز من تا نگویمت چون ست

منم که درد من از هیچ بی دلی کم نیست


تویی که ناز تو از هرچه گویم افزون ست

مگو که خواب اجل بست چشم مردم را


که چشم بندی آن نرگس پرافسون ست

همای وصل تو پاینده باد بر سر من


که زیر سایهٔ او طالعم همایون ست

کنون که با توام ای کاش دشمنان مرا


خبر دهند که لیلی به کام مجنون ست

طبیب، گو به علاج مریض عشق مکوش


که کار او دگر و کار او دگرگون ست

هلالی از دهن و قامتش حکایت کن


که این علامت ادراک طبع موزون ست